بی ربط نوشته...
نمی دانم از کجا شروع کنم . اصلاً
چرا باید شروع به نوشتن کنم ، چرا باید بنویسم؟ نوشتن برای من گاهی زجرآور
است ، چون اشکم را درمی آورد ، چون نمی توانم احساساتم را با الفاظ و عبارات بیان
کنم . فقط خدا می داند چه می کشم و چه می گویم. ولی ظاهراً چاره ای نیست باید با
همین الفاظ و عبارات الکن آدمها ما فی الضمیر خود را بیان کنند. دوباره سوالی توی
ذهن و وجودم گل می کند که اساساً چرا باید ما فی الضمیر را بیان کرد. سکوت گاهی
وقتها بهترین وسیله و روش آرامش بخشی است . سکوت زیباست ولی گفتار قطعاً زیباتر از
سکوت است اگر به همراه آن مسئله ای روشن گردد. برگردم به اولین سوال این نوشتار که
از کجا شروع کنم ؟ دلم گرفته از خودم که هر چه می آید از جفا برخوردم از خودم است
، اصلاً تمام تقصیرها از من است و هرچه خوبی است را بر خودم و اطرافیانم حرام کرده
ام. شاید بهتره خودم برای خودم فکری کنم ، همه اش خودم را توبیخ کنم ، کلاه
ووجدان خودم را قاضی قرار دهم اگر خودم ، خودم را محاکمه کنم شاید کمی
به خودم و رفتارهایم فکر کنم و خودم ، خودم را اصلاح کنم که اگر خودم برای خودم
فکری نکنم شاید هیچ کس به دادم نرسد . خودم از خودم خسته شده ام ، خودم می فهمم که
لنگم و خودم می دانم با خودم بد عمل می کنم . خودم به داد خودم باید برسم نه دیگران
. اما خودم را از کجا اصلاح کنم . آره باید از اساس اصلاح کرد . ولی اساس کجاست؟
بدبختی مثل اینکه اساس هم خودم هستم پس خودم را از خودم باید اصلاح کنم. یعنی باید
خودم را مرتب خودم ببینم ، خودم را فراموش نکنم. اینکه خودم کی ام ، اینجا چه کار
می کنم. برای چی اینجام؟ بعدش کجا باید بروم ؟ کسی آنجا منتظر منه ؟ چرا باید او
را ببینم ؟
+ نوشته شده در سه شنبه چهاردهم خرداد ۱۳۹۲ ساعت 20:59 توسط رعنا موسوی
|