روزگار نوشت
به خودمون می گیم انسان و به دیگر مخلوقات فخر می فروشیم!
هنر منحصر به فردمان هم می گوییم " تعقل " است.
آخرِ همه ی تعقل و تفکرمان هم این است که ببریم و ببازانیم!
نهایت خیرخواهی های مان هم برمبنای خیر خودمان تنظیم می شود.
هدفِ تمام مهربانی و بذل توجه و عنایات مان هم این است که در اِزایش چیزی بستانیم.
هنوز نمی دانیم صداقت چگونه تعریف می شود.
از یکرنگی و خودبودن بی خبریم.
محبت بی چشمداشت و بی قید و شرط را نمی شناسیم!
بازیِ بُرد،بُرد بلد نیستیم.
مدام در حال تجزیه و تحلیل و سبک،سنگین کردن اوضاع و احوال هستیم تا گفتار و
حرکات بعدی مان را طراحی کنیم؛
مبادا چیزی به ضررمون بشه!
جالبه .. خیلی وقتا به احساسات خودمون هم آگاهی نداریم!
اون اندازه که مشتاق افزایش توانایی مغزمان برای انباشتنِ " دانش " هستیم،
به فکر گسترش قلب و توانایی عشق ورزی مان نیستیم!
اصلا بیشتر اوقات؛اگر نگم همیشه؛خودمون هم نمی دانیم چه می خواهیم چه برسد که
همان را بنمایانیم تا بقیه هم تکلیف خودشون رو با ما بدونن آخه!
اونوقت هرجا فرصتی دست می ده .. اُستاااااااااادِ پیدا کردنِ ایرادهای دیگران می شیم!
بریم اول خودمون رو پیدا کنیم ... چطوره؟
بعضی وقتا خیلی خوش حال میشم از اینکه"در جهان عاقلان جایی ندارم! "
میان ابرها سیر میکنم
هر کدام را به شکلی میبینم
که دوست دارم . . .
میگردم و دلخواهم را پیدا میکنم
میان آدمها اما . . .
کاری از دست من ساخته نیست
خودشان شکل عوض میکنند
بـرای اتـفـاق هـایی که نـمی افـتـد …
بـرای دستـی کـه نـگـرفـتم
بـرای اشکـی کـه پـاک نـکـردم
بـرای بـوسـه ای کـه نـبــود
بـرای دوسـتـت دارمـی کـه مـرده بـه دنـیـا آمــد
وبــرای مـنی کـه وجـودم "نـبـودن" اسـت..