شب یلدا

بوی یلدا را میشنوی؟

انتهای خیابان آذر...

باز هم قرار عاشقانه پاییز و زمستان..

قراری طولانی به بلندای یک شب..

شب عشق بازی برگ و برف...

پاییز چمدان به دست ایستاده!

عزم رفتن دارد...

آسمان بغض کرده و میبارد.

خدا هم میداند عروس فصل ها چقدر دوست داشتنیست...

کاسه ای آب میریزم پشت پای پاییز...

و... تمام میشود

پاییز، ای آبستن روزهای عاشقی،

رفتنت به خیر...

سفرت بی خطر 

 

 

غمگین

وقتی لا به لای پست های قدیمی وبلاگت لینک نوشته های آدمایی رو می بینی که خطی، برات نوشتن، از تو نوشتن،  یا حس مشترکی با تو داشتن؛ و بعد روشون کلیک می کنی و بر می خوری به  این که :

"Page Not Found"

دلت می گیره! خیال می کنی تو این دنیای آهن و ترس حتی همون چند خط هم واقعا برای تو نبوده که حالا حذف شدن. خیال می کنی از این همه کلمه هیچ کدومشون واقعا مال تو نیستن، هیچ قطعیتی در کار نیست، بی شک دلت خواهد گرفت .

خسرو شکیبایی چه زیبا گفت

گاهی...!!بایدنبخشید،کسی که بارها او را 

بخشیدی ونفهمید..تا این بار در آرزوی بخشش تو باشد!!

گاهی...!نباید صبر کرد

باید رها کرد و رفت...تا بدانند که اگر ماندی،

رفتن را بلد بوده ای!!گاهی...!!

بر سر کارهایی که بر دیگران انجام میدهی،

باید منت گذاشت... تا آن را کم اهمیت ندانند!!گاهی...!!

باید بد بود، برای کسی که:

فرق خوب بودنت را نمیفمد

سهراب سپهری

عبور باید کرد

وهم نورد افق های دور باید شد.

و گاه در رگ یک حرف

خیمه باید زد!!

بعد از یه مدت خیلی دور اینو تونستم بنویسم

زندگی برایم مفهوم پیچیده ای ندارد

همین که کنار بهترین مرد دنیا نفس

میکشم   ....  یعنی زندگی