به ما یاد داده اند...
به ما یاد داده اند گذشته های شیرین و تلخ مان را به یاد آوریم، شادی هایمان را با هم
جشن بگیریم و بار سهمگین غم ها را با هم تقسیم کنیم.
به ما یاد داده اند برای زنده بودن مبارزه کنیم، به یکدیگر عشق بورزیم و در شادی و غم
دیگران شریک باشیم....
و ایمان داشته باش
از سر وجدانم که شده
برای موهای فرضیت...
گل سر می آورم....

کســی را دیــدم کــه جوانــی اش
بیاین با هم برای کسایی که حتی ملاقاتشون
هم ممنوع شده ، دعا کنیم...
+با من باش...
ای خدا بزرگ!تو چه باشی وچه نباشی،من اکنون سخت به تو نیازمندم.تنها به این نیازمندم که تو باشی و مرا در این همه سختی و رنج تنم تنهایم نگذاری!
با من باش!!!!!

+فریاد بهاری یک بنده
ای خدا ای خدا بی کمک تو من در قعر این گرداب جان خواهم داد. با دو دست نیرومند خود دست مرا بگیر و از این گودال تیره بر روشنایی روز برسان.
در هر بهار لطف تو دوباره زمین و دلها را خرم میکند هر بهار همراه خود برای همه گل و شکوفه میاورد اما برای من جز غمی تازه ارمغان ندارد.
من نیز روزی پایی به هستی نهادم. اما درست نمی دانم تا کنون چند بار مرده ام. ای خدا اگر به داد من نرسی دیگر از من چیزی نخواهد ماند. خدایا مگر در مزرع دل من نباید هرگز گلی بروید؟مگر برای من حتی یک بهار نیز نباید امیدی همراه بیاورد؟مگر وقتی که همه ارمغان های پا ارزش خود را بتو عرضه میدارند در هم ناچیز من نباید ذره ای در حساب آید؟
روز و شب رنج میبرم روز و شب زمین را بیشتر میکنم بیشتر آب میکشم بیشتر میگریم اما صخره ی استواری که در پیش روی من است همچنان در پیش روی من باقی است.
ای خداوندا!مادرم در کودکی ام ار اعجاز تو از توانایی تو داستانها میگفتند. میگفتند که اراده ی تو میتواند هر گرفتاری را نجات بخشد هر نومیدی را امیدوار کند هر اسیری را آزاد سازد.
حالا من غرق نو میدی و غم رو به سوی تو آورده ام و فریا میکشم که مرا نجات یابی!
ای خدا قطره ای از دریای رحمت خود را به روح تشنه ی من بفرست شاید نوری وجودم را فرا بگیرد.
انشاءالله

+خدایا سخت نیازمندم...
اگر تنهاترین تنها شوم،باز خدا هست او
جانشین همه نداشتن هاست.

+رها
روزی فرا خواهد رسید که جسم من آنجا زیر ملحفه سفید پاکیزه ای
که از چهار طرفش زیر تشک تخت بیمارستان رفته است، قرار می گیرد
و آدم هایی که سخت مشغول زنده ها و مرده ها هستند از کنارم می گذرند.
آن لحظه فرا خواهد رسید که دکتر بگوید مغز من از کار افتاده است و
به هزار علت دانسته و ندانسته زندگیم به پایان رسیده است.
در چنین روزی، تلاش نکنید به شکل مصنوعی و با استفاده از دستگاه،
زندگیم را به من برگردانید و این را بستر مرگ من ندانید.
بگذارید آن را بستر زندگی بنامم. بگذارید جسمم به دیگران کمک کند که
به حیات خود ادامه دهند.
چشمهایم را به انسانی بدهید که هرگز طلوع آفتاب،
چهره یک نوزاد و شکوه عشق را در چشم های یک زن ندیده است.
قلبم را به کسی هدیه بدهید که از قلب جز خاطره ی دردهایی پیاپی
و آزار دهنده چیزی به یاد ندارد.
خونم را به نوجوانی بدهید که او را از تصادف ماشین بیرون کشیده اند و
کمکش کنید تا زنده بماند تا نوه هایش را ببیند.
کلیه هایم را به کسی بدهید که زندگیش به ماشینی بستگی دارد که
هر هفته خون او را تصفیه می کند.
استخوان هایم، عضلاتم، تک تک سلول هایم و اعصابم را بردارید و
راهی پیدا کنید که آنها را به پاهای یک کودک فلج پیوند بزنید.
هر گوشه از مغز مرا بکاوید، سلول هایم را اگر لازم شد، بردارید و
بگذارید به رشد خود ادامه دهند تا به کمک آنها پسرک لالی بتواند
با صدای دو رگه فریاد بزند و دخترک ناشنوایی زمزمه باران را روی
شیشه اتاقش بشنود.
آنچه را که از من باقی می ماند بسوزانید و خاکسترم را به دست باد بسپارید،
تا گلها بشکفند.
اگر قرار است چیزی از وجود مرا دفن کنید بگذارید خطاهایم،
ضعفهایم و تعصباتم نسبت به همنوعانم دفن شوند.
گناهانم را به شیطان و روحم را به خدا بسپارید و اگر گاهی
دوست داشتید یادم کنید.
عمل خیری انجام دهید، یا به کسی که نیازمند شماست،
کلام محبت آمیزی بگویید.
اگر آنچه را که گفتم برایم انجام دهید، همیشه زنده خواهم ماند ...

این قاصدک رهاست!رها!
دختر آقای مهدوی دبیر فیزیک ام ۱۶ مهر که شنیدم رها تصادف کرده یه حس بدی بم دست داد البته بایدم
میداد تا ۲۲ مهر کلی دعا و رازو نیاز کردم که خدا رها رو به خانواده اش برگردونه ولی افسوس نشد!اون زنده
است و در بین ماست فقط جسمش را نمیبینیم....
ارزش آدمی

آدمیان به لبخندی که بر لب مینشانند
و به احساس خوبی که بر جا می نهند
و به دردی که از یکدیگر میکاهند،
می ارزند !!!
و ما بودنشان را می خواهیم
چون وجودشان زمین را زیباتر می کند...
فقط اینو میتونم بگم که فقط دعا کنید