نوشته هایم...
مثلا یک بار ساعت دوازده و چهار دقیقه شب نوشته ام این راضی کننده است همه چیز راضی کننده است
یک بار دیگر ساعت هجده و سی وسه دقیقه نوشته ام که امروز پنج ساعت تمام فکر کردم پنج ساعت مداوم را...
یک بار دیگر ساعت 15 نوشته ام همه چیز از دور زیباست...همه چیز ...
یک بار دیگرساعت هجده و پنجاه و شش دقیقه نوشته ام میترسم از روشنایی هایی که کورم میکنند و از صداهای که کر...
یک بار دیگر ساعت پانزده و بیست و یک دقیقه بعضی اتفاقات حضورشان در زندگیمان به قدری نا جوانمردانه است که هیچکس نمیتواند جبرانش کند...
زیاد نوشته ام ...حالا امشب نشسته ام وهمشان را خواندم شبیه بعضی صفحات از روزنوشتهایم شده اند که نمیدانم چه حسی پشتشان خودش را قایم کرده است...نمیدانم به فکر پستی بوده ام برای اینجا...یا حس قلبی خودم بوده است یا فقط خیال ...
دوست دارم این نتهای کوچک را.. گاهی که حرف ها می آیند بیخ گلویم و هی می خواهم قورتشان دهم آرامم
میکنند..
+نمایش زندگی
میان اونچه که دوست داریم باشیم و اونچه که تو واقعیت هستیم،به اندازه ی یک نمایشِ بر روی صحنه هست.
ما اینطور زندگی میکنیم.یا روی صحنه ی نمایش در حال اجرایی از زندگیمون هستیم همراه با تعداد مطلوب بینندگان،یا روی صندلی سالن به تماشای نمایشی با دیالوگ هایی شبیه به هم و حرکاتی اتوماتیک وار و البته گاهی هم درام می شینیم؛بدون هیچ تماشاچی. تنها خودمون و خودمون؛ و البته گاهی هم برای خودمون نقش بازی میکنیم و برای نقشی که بازی کردیم دست میزنیم و هورا میکشیم!
نقش هامون گاهی اسکار میگیرن و گاهی هم درک نمیشن.گاهی بعد از نمایش خوشحال می شیم از این همه موفقیت و گاهی از دیده نشدنمون آشفته میشیم.
واقعیت اینجاست . روی صحنه ی نمایش . جایی که دیالوگ ها تعریف میشن و بازیگر برای نمایشش پولی به جیب میزنه و شهرتی به هم میزنه.واقعیت اینجاست ، تو زمانی که هیچ انسانی ما رو نمی بینه و هیچ کس برای ما دست هم نمیزنه،ولی ما چه زیبا اجرا میکنیم هر اونچه رو که میدونیم و بهش اعتقاد داریم.
مهم نیست که کدومش حقیقته ، مهم اینه که هر کدوم از ما اجرایی روی صحنه خواهیم داشت .حتی اگر لحظه ای و اندکی و گذر کوچیکی از زمان رو شامل بشه.حتی اگر تماشاچیِ این اجرا کسی جز خودمون نباشه و برای اجرای خوبمون ،تنها خودمون، خودمون رو تشویق کنیم و به احترام خودمون بایستیم.