از دیروز آقای همسر رو نمیدیدم یعنی از دیروز صبح تا امروز ناهار

انگار سال ها بود که نمیدیدمش یه جوری به بغلش پریدم بابامم 

 گریه کرد !!!! بابام و آقای همسر خیلی با هم جور در میان 

شو خی های با نمکی میکنن آدم دوست داره ساعت ها بشینه  

تماشاشون کنه والا من که تا حالا اینجور داماد و پدر زنی ندیدم 

با هم میزنن میرقصن میخونن کباب میپزن گردش میرن ورزش میکنن

شکار میرن ... خلاصه همه جا با هم بهشون حال میده!!

من صمیمیتشون رو خیلی دوست دارم 

 

هر چه قد در موردشون بنویسم تموم نمیشه